زیر... باران

تا زنده ای ..

در برابر کسی که به خودت علاقه ماند کرده ای مسئولی....

و بدان همه چیز فقط رسیدن و رسیدن و رسیدن نیست ....
مسئولی در قبال احساس زیبایش ....
 
 




به سلامتی اونی که تو خیالمونه ولی بیخیالمونه...

به سلامتی قشنگترین پول دنیا ((تومن)) چون هم تو توشی هم من...

  به سلامتی دختری که وقتی با دوس پسرش دارن قدم میزنن یه پسر

خوشگل از جلوشون رد میشه

            دست عشقشو محکمتر میگیره...

به سلامتی پسری که وقتی یه دختر خوشگل میبینه

     سرشو مینداره پایین و میگه


              انگشت کوچیکه عشقم هم نمیشه...

به سلامتی دختری که زیر بارون خیس میشه

                      ولی عشقشو به یه ماشین مدل بالا نمیفروشه...






عارفی را دیدند مشعل و جام آب بدست!

   پرسیدند کجا میروی؟

گفت : میروم با این آتش بهشت را بسوزانم و

با این آب جهنم را خاموش کنم

   تا مردم خدا فقط بخاطر عشق به او بپرستند

                           نه بخاطر خوشی بهشت و ترس از جهنم...!




من...


با تو زیر باران نرفته ام...


اما....


باران که می بارد...


دلم برایت تنگ تر می شود...


راه می افتم بدون چتر...


من بغض می کنم...


آسمان ...  گریه


((توی این دو سه روزه چه بارونی اومد...دوتا 24 ساعت ...جالبه... نه..؟.
                                                   تمام سعیمو کردم که خیس نشم...ولی... نشد
))

گذر از ابهام فاصله ها

کیستی که من اینگونه به اعتماد

،نام خود را به تو می گویم...

کلید خانه ام را در دست هایت می گذارم...

نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم...

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

..اینچنین به خواب می روم؟!...

کیستی که من اینگونه به جد در دیار

رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!




وقتي به كو تاهي فاصله  ای كه بين ما بود

نگاه كردم ديدم

فاصله ها كوتا ه تر از آن چيزي كه در ذهنم تصو ر كرده بودم

براي لحظه مي خواستم چشمانم راببندم

و از تمام اين فاصله ها را پشت سر بگذارم

اما اي افسوس گذر از اين فاصله بهاء دارد

گران تر از آنچه تصور كني

اين انديشه بود كه گامهايم را سست كرد

تمام بضاعتم براي گذر از فاصله ها نگاهي بود

كه بار سنگين حسرت به آغوش كشيدنت را به دوش ميكشد

آن زمان اگر در اعماق نگاه خيره مي گشتي

غمگين ترين جمله كه توي تمام دنيا ميتواند يافت را در آن مي يافتي

وآن

...انتظار

بود

انتظاري پر از ترديد براي باور تمام نابوريها

اما در مرتفع ترين نقطه پرتگاه ياس آن زمان

كه مرگ با آغوش گشاده به عظمت ناكامي

مشتاقانه مرا به سوي خويش فرا مي خواند

نداي تلاوت مي شود بر قلبم از عمق ايمان

به پاكي عشق

آنجا كه كهكشان عشاق پر از است

از سياه چاله هاي فراق و جدايي و تعصب

به عظمت انكار شده كفر

در نقطه مقابل به اندازه نوري شمعي

حقيقت باور طي اين فاصله ها

و عشق تنها بهانه اي است

كه براي طي اين فاصله مي توان پيدا كرد



بسم رب الحسین


 

حسین جان!


مولای عزت و شرف و آبرو!


سالها از هنگامه‌ی شوری که برپا کرده‌ای میگذرد و گذر سالها و ماهها و روزها بر چهره‌ی


زمین و زمینیان گرد کهنگی نشانده است اما انعکاس خون پاکت در سرخنای غروب هر روز پیداست.


هنوز عطر اقتداری پیچیده در معصومیتی شگرف، خاک کربلا را معطر نگاه داشته است.


و صبحگاه، دست ارادتمند نسیم، از فراز قبه‌ی شریفت از لای پرچم خون رنگش،


احساسی بغض آلود را برای چهار گوشه‌ی زمین به تحفه می‌برد.


هنوز ماییم و انتظاری محجوب برای رسیدن محرمت.


مولا جان!


بارها قصه‌ی لیلی و مجنون را خوانده‌ایم، هزار بار قصه‌ی دلدادگی را شنیده‌ایم،


هزاران عاشق و معشوق دیده‌ایم،


اما هنوز  در شگفتیم؛ این چه حسنی‌ست که لیلی ما دارد، این چه سریست در دلدادگی او،


این چه عشقیست که قرنهای قرن عظمت آن، فریاد است و حرارت آن را هیچ واقعه‌ای نکاسته است.


و دیگران آمدند و ماندند و رفتند و جسمهایشان خاک شد و خاکهاشان سبو،


اما هنوز طنین صدای دلبر ماست که بر گوشه گوشه‌ی عالم به پژواک درآمده است که:

 

هیهات منا الذلة ...




التماس دعا

سرنوشت


" دست هایم را نمیخواهم "

وقتی دوریمان آنقدر میشود

که دیگر بوی دستانت را

نمیدهند




فـــرامــوش کــردنـت
ســـخت نیــست
کافـیـست دراز بـکـشـم
و چـشـــم هـایـم را
بـــرای همیـشه بـبـنــدم



پنجره های خانه

برایم حرف در آورده اند

و من به چشم های منتظرم قول داده ام

تا نبینمت

رهایشان نکنم




" دیگر صاف راه نمیروم "

مهم نیست میگویند

سالم نیستم

مهم این است تو میدانی

غم نبودنت

کمرم را خم کرده